سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه ای

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ق.ظ

¤ سه شنبه از دکتر خداحافظی کردم. چندهفته‌ای مهمان ما بود. شب‌ها تا نصف‌شب قدم می‌زدیم. بیشتر او صحبت کردم و ما گوش کردیم. از انقلاب. از آزادی. از سوریه. از فوکویاما و "بهار سبز عربی". اما بهترین شب‌مان آنی بود که از زاینده رود می‌گفت. از چهارباغ.. از بهارهای نیمه‎تمام.. ازینکه یک بار فقط منتظر کسی مانده و او هیچ وقت نیامده .. 

 

¤ مهربان مادرم گاهی در میان بحثی خسته که میشد از ادامه دادن.. این شعر را می‌خواند که: " ما از آن پاک‌دلانیم که ز کس باک نداریم .." 

 

¤  تمام روز را در خانه ماندم. باران شدیدی می‌آمد. بعد از نماز ظهر، در حین حل مسئله‌ای به روزهای دور رفتم. به بازی‌های کودکی‌مان. با حمید و محمد. به اینکه چقدر جدی بودیم حتی در تفریح کردن. به محمدصدرا که کارت‌های تیم‌های مختلف را می‌ساخت. به اینکه چقدر علاقه داشتیم که بازی‌های جدیدمان را مدوّن کنیم. قانون درست کنیم... 

 

¤ وودی آلن در آنی‌هال برای توصیف زندگی لطیفه ای می‌گوید که: "دو خانم کهنسال در رستورانی کوهستانی غذا سفارش می‌دهند .. یکی‎شان به آن یکی می‌گوید که غذای اینجا واقعاً مزخرف است .. و آن یکی در تأیید می‌گوید که آره! واقعاً! و چه قدر هم کم هست! " .. و بعد می‌گوید که این دقیقاً احساسی است که من به زنده گی دارم .. سرشار از تنهایی و بدبختی و درد و رنج. و البته همه ی این ها خیلی زود می‌گذرد هم... !


¤ باز جمعه می‌شود و احساس کاروانی با من است که مدام از شهری به شهر دیگر می‌رود .. بی آنکه بداند چه با خود می‌برد .. 

 

و کنت انت الرقیب

  • ۹۲/۰۱/۳۰
  • وی بی