سجوم

شکست عهد من و هر چه بود گذشت ..
سجوم

لله الأمر من قبل ومن بعد

باز ظهر شنبه شد.

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۵۰ ق.ظ
تو را در دلبری دستی تمام است.. 

مرا در بی‌دلی درد و سقام است .." 

مولانا


گاه می روم در ساعت‌ها قبل.. سال‌ها قبل. قرن ها قبل شاید.. کسی را پیدا می‌کنم که بی‌اندازه دوستش دارم.. گاه می روم سر کلاسی در قونیه .. مولانا درس می‌گوید.. شمس می‌آید در کلاس می‌نشیند.. من آن آخر کلاس با دقت همه را نگاه می‌کنم.. بعد می روم کنار دست شمس..  خودکارم شروع به نوشتن می کند در دفترم.. که من درد تو را ز دست آسان ندهم.. شمس مرا تسخیر می کند.. دستم را می گیرد... احساس شهری با من است که دست اسکندر را به خود دیده.. دلخوش به سکوتم.. با هم از کلاس بیرون می رویم.. مولانا غیبت مان را نمی فهمد.. شمس دستمالی از قیصریه را به من هدیه می دهد.. و ناگهان همه ی ثانیه ها آتش می گیرند.. و خودم را در پتوی شطرنجی اتاق ام پیدا می کنم.. دعای مهربان مادرم جلوی چشم ام هست. بعض ام می گیرد.. اما من دستمال شمس را جایی به پهنای چندصدسال دلتنگی گم کرده ام.. آسمان ابری است. و ابرها سکون دارند. شبیه لحظه هایی که غم های عجیبی را باران به تور تو می اندازد. ابرها می بارند. ساکت اند همچنان اما. و آرام. اما لحظه‌ها. می گذرند. با شتاب. 

  • ۹۱/۱۱/۲۹
  • وی بی

نظرات  (۴)

مات شدم ز عشق تو .. شمس من و خدای من ..
هنگام روز
کجا می روی
در خانه بمان
غمگینم
که من درد ِ تو را ز دست آسان ندهم ..
عالی عالی.